آه از نبودن سایه ی آن ها در زندگی عجیب و غریب دست ساخته ی بی نورِمان؛بَنّایی را بلد نیستیم که درست بسازیم؛بغض امانمان را گرفتهست.اگر نباشید سر به زانوی کدام لاله بگذاریم که همدرد چشمان خونبارمان باشد؟!دست خواهش را کاسه ی نیاز کدام شبنم کنیم؟درست است من همیشه همان مهمانِ سرگردانم اما چه باید کرد؟روزگار اندوه آوریست اگر نباشید،تعارف که نداریم!گرچند شما که همیشه هستید و ما راه گم کرده ایم؛لطفی کنید و دوباره نه چندباره نه هزارباره راه نشانمان بدهید.
یک مسلمان راه آن بیابان سرد و ساکتِ وِرد زبان خَلق را نشان دهد،باید سر به آن بیابان بگذارم. حتما آنجا شایسته ترین است برای رهایی از فشار و سنگینی بغض های این شب ها،راحت می شود فریاد زد،آه کشید. شاید با ستاره های آن برهوت بشود حرف زد،بشود به آنها فهماند سوختن را،بشود آن ها را متوجه این غم کرد،خلق را که نشد. شاید ماهِ آن بیابان شنید و دید و به حالمان،رخت تیره بر تن کرد و گرفت!در شهر که عزیزترین هایمان هم به ریشمان خندیدند و باور نکردند،راه نشان بدهید،شاید بیابان گریست.
کشکی کشکی که نمیشود آقاجان،با منم باید برم های تو خالی که نشدنی ست آقا؛باید سوخت و ساخت؛آنقدر باید چکش کاری کرد این نفس لعنتی را؛باید دانه دانه ساخت خشت های وجودمان را؛خدا را باید طلب کرد نه شهادت را؛شهادت هم بهانه ایست برای رسیدن به آن بالایی همیشه حاضر غریب دل هایمان؛نفس بکش برای خدا قدم بگیر برای خدا بیل بزن برای خدا؛گم شده ی اعمالمان فقط و فقط رضای خداست؛برای رضای همه پای کاریم جز خدا خدایی!اصلا از آن زمان که واجب هایمان فدای مستحب شد اوضاعمان دچار این بی سعادتی ها شده ست؛بابد سوخت و ساخت؛باید کشت نفس لعنتی را؛به قول آن بزرگ،حزب الله هر وقت نفست را زیر پایت گذاشتی؛شهادتت مبارک.
"تصویر شهید محمد بلباسی"
۲ سال پیش در چنین روزی ۲۹ اردیبهشت مشخص شد تا ۱۴۰۰ با ،الحمدلله همانطور که در کف جامعه لمس میکنید تحریم ها برنگشت،به عقب برنگشتیم،سفره ی مردم پهن تر و رنگین تر شد،عزت به پاس و پول ایرانی برگشت،پیاده روها دیوار نشد،تدبیر،امید را در کف جامعه جاری کرد،بازارها الحمدلله پررونق شد،تغییرات ملموس اتفاق افتاد،قلم ها نشکست،آزادی بیان تحقق یافت،از ی ها دور برجام بالاخره حاجت روا شدیم،آب خوزستان الحمدلله تامین شد،جوانان همه سر کار رفتند و شاغل،فقر مطلق دارد به پایان میرسد،الحمدلله پیشرفت و اشتغال ن دچار رونق روز افزون شده است،انواع تبعیض ها رفع شد،ویژه خواری ها که اصلا ناپدید شد،با آب و صابون رویهای منتقدان هم شسته شد،الحمدلله .
پ.ن در مورد پست قبل دوستی گوشزد کرد که ما برای دل خودمان مینویسیم پس بنویس،حرفش درست بود و برگشتیم.
تو خواستنی ترین و نگذشتنی ترینی همچنون « اروند » برای بعث عراق .
+ زمانی که در عملیات بیت المقدس رزمندگان،عراقی ها را در خرمشهر محاصره کردند تا خرمشهر را آزاد کنند،عراقی ها نتوانستند از اروند(تنها راه کمک) بگذرند تا به نیروهایشان کمک کنند یا دست کم تلفاتشان را کم تر کنند یا قبلتر که خرمشهر را اشغال کردند و بر آبادان متمرکز شدند چندین بار خواستند از بهمن شیر بگذرند اما نشد.مدت ها معطل ماندند و نتوانستند وارد آبادان شوند،اما هیچ وقت از اروند نگذشتند تا محاصره آبادان را تنگ تر کنند.
من [ فرهادم ]!دوباره آمده از دشت های دور،از کوه های سخت،از شهید شیرین،از نسل شور بخت. [ دستهایم ] میراث خور تاولهای آفتاب خورده،وامدار تیشه،پرچمدار عشق. من [ فرهادم ]!از انحنای پیچ جاده های زمان آمدم،آنجا که عشق کمر جاده را هم خم کرد. اما [ شیرین ]!دوباره طاقت شنیدن ضجه های مرا نداشت،نخواست دوباره بیاید!و من [ فرهاد بی شیرینم ]!شاید بمانم شاید بمیرم شاید.
خوش به حالش؛ حتما شب فراق دوست را ندیده است که می گوید «یلدا» درازترین شب سال است! آن که از رحیل یار به سوگ ننشسته باشد، «شام فراق» چه داند؟! حتما در حوالی کوچه ی تشویش در انتهای بن بست فراق، یک نیستان ناله از نایش نچکید و روبرویش راه دشوار تا محراب دوست را ندید که از بلندی یلدا حرف میزند.حتما در خلوت شب های سرد و طولانی فراق، بی قرار، دیوان خوان قصیده و غزل های آرمیده در نگاه آخر دوست نبود؛ که حرف خزان و شب آخر طولانی اش را میزند! راستی ما حتی خوب خداحافظی نکردیم و رفتیم .
درباره این سایت